بدون عنوان
19/2/89 امروز یکشنبه قشنگی بود. از صبح خودت همش بازی کردی و بازی کردی. همش اثاث کشی کردی از این اتاق به اون اتاق... امروز احساس میکردم وقتی جملات را میگویی با لحن ادم بزرگها حرف میزنی. فدات بشم که داری مرد میشی. 18/1/89 نمیدونم چرا با کوچکترین آلودگی سریع اسهال میگیری. بعد از دوهفته تازه داری بهتر میشی و جون میگیری. الان دیگه کاملا صحبت میکنی و نظر میدی. داستان سریالهای تلویزیونی عید را که برات میگم با دقت گوش میدی، یادمیگیری و تکرار میکنی. شعرهایی که زمان نوزادی برات میخوندم رو کاملا حفظ هستی. تیتراژ سریالهایی که دوست داری رو برات ضبط میکنم و همه رو تا آخر باهاش میخونی. فعلا پرفسوری؛ تا بعد که چه شود. 22/9/88 ...